نوشته شده توسط : علی

 باران مي بارد امشب ، دلم غم دارد امشب

 

آرام جان خسته ره مي سپارد امشب

 

در نگاهت مانده چشمم ، شايد ازفكرسفربرگردي امشب

 

ازتودارم يادگاري ، سردي اين بوسه را پيوسته برلب

 

قطره قطره اشك چشمم مي چكد با نم نم باران به دامن

 

بسته اي بارسفررا ، با تو اي عاشقترين بد كرده ام من

 

رنگ چشمت رنگ دريا ، سينه ي من دشت غم ها

 

يادم آيد زيرباران با تو بودم ، با تو تنها

 

زيرباران با تو بودم ، زير باران با تو تنها

 

باران مي بارد امشب ، دلم غم دارد امشب

 

آرام جان خسته ره مي سپارد امشب

 

اين كلام آخرينت برده ميل زندگي را ازسرمن

 

گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باورمن

 

رفتنت را كرده باور، التماسم را ببين دراين نگاهم

 

زيرباران گريه كردم بلكه باران شويد ازجانم گناهم

 

اين كلام آخرينت برده ميل زندگي را ازسرمن

 

گفته اي شايد بيايي ازسفراما نميشه باورمن

 

كي رود از خاطرمن آخرين بوسه شبي درزير باران

 

گفتي شايد بيايي ازسفراما نميشه باورمن

 



:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

 روزی جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:


عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیكویی داشته باشم؟ 

استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می‌بینی؟ 

مرد گفت: آدم‌هایی كه می‌آیند و می‌روند و گدای كوری كه در خیابان صدقه می‌گیرد. 

سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اكنون چه می‌بینی؟ 

مرد گفت: فقط خودم را می‌بینم. 

استاد گفت: اكنون دیگران را نمی‌توانی ببینی. 

آینه و شیشه هر دو از یك ماده اولیه ساخته شده‌اند، 

اما آینه لایه نازكی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمی‌بینی. 

خوب فكر كن! 

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آن‌ها احساس محبت می‌كند، 

اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. 


اكنون به خاطر بسپار: 
تنها وقتی ارزش داری كه شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا . 

آن‌گاه خواهی دانست كه"
 
                      
عشق یعنی دوست داشتن دیگران 



:: برچسب‌ها: عشق , از کچا , بیابیم , ؟ , چگونه ,
:: بازدید از این مطلب : 649
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

 توي يک ديوار سنگي

دو تا پنجره اسيرن
دو تا خسته، دو تا تنها
يکيشون تو، يکيشون من

ديوار از سنگ سياهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده مهر بي صدايي
به لباي خسته ما

نميتونيم که بجنبيم
زير سنگيني ديوار
همه عشق من و تو
قصه هست، قصه ديدار

هميشه فاصله بوده
بين دستاي من و تو
با همين تلخي گذشته
شب و روزاي من و تو

راه دوري بين ما نيست
اما باز اينم زياده
تنها پيوند من و تو 
دست مهربون باده

ما بايد اسير بمونيم 
زنده هستيم تا اسيريم
واسه ما رهايي مرگه 
تا رها بشيم ميميريم

کاشکي اين ديوار خراب شه
من و تو با هم بميريم
توي يک دنياي ديگه 
دستاي همو بگيريم

شايد اونجا توي دلها 
درد بيزاري نباشه
ميون پنجره هاشون
ديگه ديواري نباشه



:: برچسب‌ها: متن , آهنگ , گوگوش ,
:: بازدید از این مطلب : 901
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

 اون كه هر چی ابر دنياس

خونه داره تو چشاش
اون كه ناچاره بخنده
اما گريه ست خنده هاش
اون كه تو شهرش غريبه با يه عالم آشنا
هيچ كدوم باور نكردند غربت تلخ صداش
اون منم، اون منم، اون منم
بغضمو تو گلوم مي شكنم

ديروز من مثل امروز مثل فرداس
هر روز دستام سردو تنهاس
ديروز، امروز، فردا
خيلي سخته اين تنهايي بي فردايي
تنها موندن تنها خوندن
تنها، تنها، تنها

اون كه خيلي قصه داره رو لبهاي بي صداش
مونده فريادش تو سينه در نمي ياد از لباش
قد يه دنيا كتابه با يه عالم گفتني
هر كدوم از قصه هاشو هر كدوم از غصه هاش
اون منم، اون منم، اون منم
بغضمو تو گلوم می شكنم



:: برچسب‌ها: اون منم , متن , آهنگ , گوگوش , پنجره ,
:: بازدید از این مطلب : 679
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

 میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری

به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری

گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم

چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟!

نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری!

ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!

من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم

هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم

نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم،

چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟!

چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟!

عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم

که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم

نشو عاشق...

نباش عاشق...

باشه!!!



:: بازدید از این مطلب : 712
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()